Wednesday, February 27, 2008

هادی خرسندی

نیامدی که اقلاً گلی برافشانیم
کمی به سقف فلک طرح نو بچسبانیم
به جان تو من و ساقی اگر بهم سازیم
ز سوز عشق، لحاف و تشک بسوزانیم
فقیه در پس منبر به آن پسر خوش گفت
که شکر حق من و تو هردومان مسلمانیم
اگر که مطرب ما میزند سرودی خوش
چرا ز صدق و صفا باسنی نجنبانیم
مباد مفتی از این باغ و بوستان گذرش
که ما مناسب او باغ‌ وحش میدانیم
دوجلد نسخه‌ی خطی ز موزه‌ای دزدید
فقیه و گفت که ما عاشقان قرآنیم
خلیج فارس، خلیج‌عرب نخواهد شد
وگر که هرچه عرب را در آن بخیسانیم
به گوش زاهد بدکاره توده‌ای میگفت
که گوسفند تو در روز عید قربانیم
بگو به شیخ که ما نیز از پروستات است
اگر که مثل تو دائم در انگلستانیم
جدا ز جلوه‌ی حافظ نمیشود هادی
در این چمن چو گل آفتابگردانیم

Monday, February 25, 2008

ساعت شوم- گابریل گارسیا مارکز

می دونی چیه؟ تو این مملکت خراب شده ثروتی پیدا نمی کنی که پشتش چند الاغ مرده پنهون نباشه. عزیز من، نظر من همیشه این بوده که بیشرمی تنها فضیلت شماست
...

Friday, February 22, 2008

خیام حکیم

هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری؟
یعنی که نمودند در آیینه ی صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری