Monday, January 14, 2008

دی ماه 86

دوازده سال گذشت. دیپلمت را که گرفته بودم، پیش دانشگاهیت هم تمام. حرکت به سوی لیسانس ... و بالاتر شاید
هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت
هنگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی میزند مشت
زان دیر سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه های مانوس
تصویری از او به بر گشاده
لیکن چه گریستن چه طوفان؟
خاموشی شبی است هر جه تنهاست
مردی در راه میزند نی
و آواش فسرده بر می اید
تنهای دگر منم که چشمم
طوفان سرشک می گشاید
...

Saturday, January 5, 2008

شقایق نرماندی

تو اگر صاحب نوشی و اگر ضارب نیش
دیگران راست ، که من بی خبرم با تو ز خویش
همه در خورد وصال تو و من از همه کم
همه حیران جمال تو و من از همه بیش
می زنی تیغ و ندانی که چسان می گذرد
گرگ در گله ندارد خبر از حالت میش

الف. بامداد

با خود فکر می کردم
که مه گر همچنان تا صبح می پایید
مردان جسور از خفیه گاه خود
به دیدار عزیزان باز می گشتند
سگان قریه خاموشند
در شولای مه
پنهان
می گوید به خود عابر
بیابان را سراسر مه گرفته است